میدونید چرا سکرترم رو اخراج کردم
صبح که داشتم بطرف دفترم می رفتم سکرترم ژانت بهم گفت: صبح بخیر آقای رئیس، تولدتون مبارک! از حق نمیشه گذاشت، احساس خوبی بهم دست داد از اینکه یکی یادش بود. تقریباً تا ظهر به کارام مشغول بودم. بعدش ژانت درو زده و اومد تو و گفت: میدونین، امروز هوای بیرون عالیه؛ از طرف دیگه امروز تولدتون هست، اگر موافق باشین با هم برای ناهار بریم بیرون، فقط من و شما! خدای من این یکی از بهترین چیزهائی بوده که میتونستم انتظار داشته باشم.
برای خوندن بقیه این داستان طنز روی ادامه مطلب کلیک کن
تو جزیره آدمخوارا، یه بابایی می ره ساندویچ فروشی، یه ساندویچ مغز سفارش می ده. ساندویچیه می گه: می شه ? تومن. مرده عصبانی می شه و می گه: یعنی چی؟ مگه سَرِ گردنست؟! هفته پیش یک تومن بود! ساندویچیه می گه: آخه این مغز تهرونیه، مرده هم ساندویچشو می خوره و چیزی نمیگه. هفته بعد می آد و دوباره ساندویچ مغز سفارش می ده، این دفعه ساندویچیه می گه: شد ?? تومن! یارو خیلی شاکی می شه، می گه: بابا چه خبرته؟! ساندویچیه می گه: آخه این مغز هم ولایت های حسن آقاست، کلی فسفر داره، باز طرف چیزی نمیگه و پولو می ده و ساندویچشو میخوره. هفته بعد دوباره می آد و یه ساندویچ مغز سفارش می ده، این دفعه ساندویچیه می گه:
برای خوندن بقیه این داستان طنز روی ادامه مطلب کلیک کن